پرورش هیجان:
مریم که باید به سر کار برود، دیرش شده و سعی دارد به زبان خوش، لباس پسر سه ساله اش، شایان را که حاضر به لباس پوشیدن نیست، تن او کند و او را به مهد کودک ببرد. شایان نیز بعد از صرف صبحانه ای مختصر و سریع و جدال بر سر اینکه کدام کفش را بپوشد، حالا عصبی به نظر می رسد. او اصلاً متوجه نیست که مادرش کمتر از یک ساعت دیگر قرار ملاقات دارد. به مادرش می گوید دلش می خواهد در خانه بماند و بازی کند. اما وقتی مریم به او می گوید که این امکان ندارد، شایان خودش را روی زمین می اندازد و با ناراحتی و عصبانیت شروع به گریه می کند.
زهرا هفت ساله ۵ دقیقه قبل از رسیدن پرستار، گریه کنان به والدین خود می گوید: «چطور دلتان می آید من را با کسی که حتی نمی شناسمش تنها بگذارید؟» پدرش به او می گوید: «اما زهرا ! این پرستار یکی از دوستان خوب مادرت است، به علاوه، ما از چند هفته پیش بلیط این کنسرت را خریده یم.» زهرا هق هق کنان می گوید: «اما من دلم نمی خواهد شما بروید.»
علی چهارده ساله به مادرش می گوید که دوستانش او را از جمع خود بیرون کرده اند، چون معلم فهمیده که یکی از بچه ها توی اتوبوس مواد مخدر استفاده می کرده است. او می گوید: «به خدا من این کار را نکردم.» اما نمره هایش کم شده اند. و دوستان جدیدی پیدا کرده است. مادرش به او می گوید: «من حرف تو را باور نمی کنم، علی! و تا موقعی که جبران نکنی و نمره¬هایت کم باشد، حق نداری از خانه بیرون بروی.» علی، برافروخته و ناراحت، بدون اینکه چیزی بگوید از اتاق خارج می شود و در را به هم می کوبد.
سه خانواده، سه مشکل و سه بچه در سنین مختلف. اما هر سة این والدین با مشکل مشابهی مواجهند. مشکل آنها این است که وقتی کودکان دستخوش هیجانات شدید می شوند، چگونه باید با آنها برخورد کرد. آنها هم مثل بیشتر والدین می خواهند رفتاری عادلانه و توأم با بردباری و احترام با فرزندان خود داشته باشند.
آنها می دانند که فرزندانشان در محیط پیرامون خود با مشکلات بسیاری مواجه می شوند و دلشان می خواهد در کنار فرزندان خود باشند و آنها را حمایت و راهنمایی کنند. آنها می خواهند به فرزندان خود یاد بدهند که با مشکلات خود به گونة مؤثری برخورد کنند، و با دیگران روابطی سالم و پایدارتر برقرار سازند. (اما بین تمایل به درست رفتار کردن با فرزندان و توانایی انجام این کار تفاوت زیادی وجود دارد.)
علت این مسئله آن است که موفقیت در فرزندپروری به چیزی بیش از عقل و خرد نیاز دارد و با بعدی از شخصیت ما سر و کار دارد که طی سی سال گذشته در نظریه های فرزندپروری مورد غفلت قرار گرفته است و آن چیزی نیست جز هیجان.
برای اینکه ببینیم از نظر طرز برخورد با فرزندان، میان والدینی که مربی هیجان اند با سه گروه والدینی که مربی هیجان نیستند چه تفاوتی وجود دارد، بیایید مریم را، که پسرش نمی خواست به مهد کودک برود، در هر یک از این نقش ها در نظر بگیریم.
۱- اگر مریم یک مادر بی توجه بود، احتمالاً وقتی که پسرش از رفتن به مهد کودک امتناع می کرد به او می گفت که رفتارش «احمقانه» است، و دلیلی وجود ندارد که از ترک خانه نارحت باشد. بعد هم سعی می کرد ذهن او را با دادن یک بیسکویت یا صحبت کردن در مورد اینکه مربی مهد کودک منتظر است که با او بازی کند، از افکار غم نگیزش منحرف کند.
۲- اگر مریم یک مادر ناراضی بود، احتمالاً شایان را به خاطر امتناع از رفتن به مهد کودک دعوا می کرد و مورد سرزنش قرار می داد و می گفت که از لجبازی های او خسته شده است. و او را تهدید می کرد که اگر دست از این کار برندارد، کتکش می زند.
۳- اگر مریم یک ماد آسان گیر بود، احتمالاً شایان غمگین و عصبانی را بغل می کرد و او را دلداری می داد و به او می گفت که کاملاً طبیعی است که دلش می خواهد خانه بماند. اما بعد دیگر نمی دانست چه باید بکند. او به احساسات شایان بی اعتنایی نمی کرد، او را برای این رفتار مورد سرزنش قرار نمی داد، یا کتکش نمی زد، اما ماندن در خانه نیز امکانپذیر نبود. شاید هم در پایان، معامله ای با پسرش می کرد: « ده دقیقه با تو بازی می کنم، آنوقت بدون گریه به مهد کودک می روی، باشه تا فردا صبح.»
بالاخره اگر مریم یک مربی هیجان بود، احتمالاً کار را مثل مادر آسان گیر شروع می کرد، شایان را دلداری می داد و به او می فهماند که ناراحتی او را درک می کند. ولی به این کار اکتفا نمی کرد و شایان را راهنمایی می کرد که با این احساسات ناراحت کننده، چه کند. شاید گفتگوی میان آن دو چنین پیش می رفت:
مریم: ژاکتت را بپوش، شایان! وقت رفتن است.
شایان: نه! نمی خواهم به مهد کودک بروم.
مریم: نمی خواهی به مهد کودک بروی؟ چرا؟
شایان: چون دلم می خواهد همین جا پیش تو بمانم.
مریم: چه کار کنی؟
شایان: آره، دلم می خواهد خانه بمانم.
مریم: اوه، فکر کنم می دانم چه احساسی داری. بعضی روزها آرزو می کنم، ای کاش به جای رفتن بیرون، من و تو می توانستیم روی مبل کنار هم لم بدهیم و کتاب بخوانیم. اما می دانی چیه؟ من امروز یک قرار مهم دارم و باید سر ساعت ۹ توی دفترم باشم و نمی¬توانم بدقولی کنم.
شایان: (شروع به گریه می¬کند): چرا نمی¬شود؟ درست نیست. من نمی¬خواهم بروم.
مریم: بیا این جا، شایان. (او را روی پاهایش می¬نشاند.) متأسفم، عزیزم، ما نمی¬توانیم خانه بمانیم، شرط می¬بندم که احساس نومیدی می¬کنی، مگه نه؟
شایان: (زیر لب) آره.
مریم: و کمی غمگین شده¬ای؟
شایان: آره.و
مریم: من هم کمی غمگین ام. (او اجازه می دهد که شایان کمی گریه کند و او را همچنان در بغل خود نگه می دارد.) فهمیدم چکار کنیم. بیا به فردا فکر کنیم، که نه تو به مهد کودک می روی و نه من سر کار می روم. می توانیم همة روز را کنار هم باشیم. دوست داری فردا چه کار کنیم؟
شایان: می توانیم کیک بخوریم و کارتون تماشا کنیم؟
مریم: حتماً عالی می شه. دیگه چی؟
شایان: می توانیم با کالسکة من به پارک برویم؟
مریم: البته که می توانیم.
شایان: امیر هم می¬تواند با ما بیاید؟
مریم: شاید باید از مادرش اجازه بگیریم. اما حالا وقت رفتن به مهد کودک است، درسته؟
شایان: باشه برویم.
در نگاه نخست، ممکن است مادر مربی هیجان، شبیه مادر بی توجه به نظر برسد. چون هر دو سعی می کنند ذهن کودک را از ماندن در خانه منحرف کنند. اما در این جا تفاوت بسیار مهمی وجود دارد. مادر مربی هیجان، غم و اندوه پسرش را می پذیرد و به او کمک می کند که این احساس را نامگذاری کند، به او اجازه می دهد با آن مواجه شود، و در مدتی که پسر گریه می کند کنار او می ماند. این مادر سعی نمی کند ذهن فرزندش را با احساسات منحرف کند همچنین، سعی نمی کند مثل مادر ناراضی، او را به علت این احساس سرزنش کند. او به پسرش نشان می دهد که برای احساسات او احترام قائل است و آرزوهای او برایش مهم است.
مادر مربی هیجان، بر خلاف مادر بیش از حد دلسوز، حد و حدودی برای ابراز احساسات فرزندش قائل است. چند دقیقه ای ابراز احساسات کودکش را تحمل می کند، ولی بعد به او می گوید که دیرش شده است و دلش نمی خواهد بدقولی کند. شایان نومید شده بود، اما هم او و هم مریم می توانستند از عهدة این احساسات برآیند. و بعد از آنکه شایان فرصتی پیدا کرد که هیجان خود را تشخیص دهد، با آن مواجه شود، و بپذیرد، مریم به او نشان داد که این امکان وجود دارد که آن احساس غم و اندوه را فراموش کند و به تفریح و سرگرمی روز بعد فکر کند و شاد شود.
این واکنش، بخشی از فرایند پرورش هیجان است که بر تعاملات موفق والدین و کودکان انجام شده است . این فرایند معمولاً در پنج مرحله رخ می دهد. والدین:
۱ – از هیجان فرزندشان آگاه می شوند.
۲- این هیجان را فرصتی مغتنم برای افزایش صمیمیت روابط خود با کودک و آموزش او تلقی می کنند.
۳- به حرف هایش گوش می کنند و او را دلداری می د هند و برای احساساتش ارزش قائل می شوند.
۴- به کودک کمک می کنند تا احساس خود را نامگذاری کند.
۵- در عین جستجوی راه حل هایی برای مشکل موجود، حد و حدودی نیز برای ابراز احساس کودک قائل می شوند.