سه مرد متفاوت را تصور کنید، که هرسه در پایان روز به خانه بر می گردند.
هر سه آن ها در حدود چهل سال سن دارند و هر کدام صاحب یک پسر هشت ساله و یک دختر ده ساله هستند. هر سه مرد در حالی که روزنامه ی عصر را زیر بغل دارند، کلید را در قفل در خانه می چرخانند.
اما وقتی که وارد خانه می شوند، دیگر هیچ شباهتی به یکدیگر ندارند.
مرد اول به آپارتمان تاریکی وارد می شود و به پیام های ضبط شده در تلفن خانه اش گوش می دهد. صدای آشنای زن سابقش را می شنود که به او یادآوری می کند روز تولد دخترش است.
زیر لب می گوید، ” خودم می دانستم” و شماره تلفن راه دوری را می گیرد. از اینکه دخترش – نه مادر او – گوشی را بر می دارد نفسی به راحتی می کشد و می گوید: “سلام ، پدر.”
مرد بعدی از سکوتی نا خوشایند می گوید: ” سلام دخترم، هدیه ای را که برایت فرستاده بودم دریافت کردی؟
“بله متشکرم.”
“خوب نظرت چیه ؟ فروشنده می گفت جدیدترین عروسک است.”
” بله . خیلی قشنگ است، اما……….”
“اما چی؟”
” خوب، راستش من دیگر از عروسک های باربی خوشم نمی آید.”
” اوه ، باشه . خوب، ما می توانیم آن را پس بدهیم. وقتی برای کریسمس پیش من آمدی با هم می رویم چیز دیگری می خریم ، باشه؟”
“باشه”
” خوب اوضاع چطور است؟ ”
” بد نیست”
” اوضاع مدرسه چی؟ ”
” خوب است.”
” حال برادر کوچولویت چه طور است؟ ”
” او هم حالش خوب است.”
و بدین ترتیب گفتگوی میان پدر، در نقش بازجو، و دخترک، و دخترک در نقش شاهد ناراضی، ادامه می یاد.
و سرانجام با تک گویی پدر در مورد اوقات خوبی که بعد از آمدن بچه ها در ماه دسامبر به نزد پدر_ مردی شکست خورده، مایوس و نومید_ خواهند داشت به پایان می رسد.
مرد دوم وارد خانه ای روشن و پر نور می شود که بوی غذایی لذیذ، احتمالاً غذایی ایتالیایی، همه جا را فرا گرفته است.
به بچه هایش که مشغول بازی رایانه ای هستند، سلام می کند و دست نوازشی بر سر آن ها می کشد و بعد به طرف آشپزخانه می رود که به همسرش در آماده کردن شام کمک کند.
وقتی که بچه ها برای خوردن شام پشت میز نشستند، از بچه ها می پرسد: ” خوب، مدرسه چطور بود ؟ ”
آن ها یک صدا جواب می دهند: ” عالی بود!”
” چی یاد گرفتید؟ ”
دخترش من من کنان می گوید: ” چیز زیادی یاد نگرفتم.”
پسرش می گوید: ” ما امروز جدول ضرب داشتیم.”
پدر می گوید: ” بسیار خوب” ، سپس به طرف همسرش بر می گردد و می پرسد: ” آن مرد برای رهن خانه تلفن کرد؟”
پسر به میان حرف او می پرد و می گوید : “می خواهی جدول ضرب چهار را برایت بگویم؟”
پدر با خستگی جواب می دهد: ” حالا نه، پسرم. الان می خواهم با مادرت صحبت کنم .”
پسر ساکت می شود و پدر و مادر راجع به یکسری مسائل مالی با یکدیگر صحبت می کنند. اما به محض آنکه وقفه ای در گفتگوی آن ها پدید می آید، پسر دوباره می پرسد: ” هی پدر، می خواهی جدول ضرب را برایت بگویم؟”
پدر با لحنی کنایه آمیز می گوید : ” نه با آن دهان پر” پر با عجله جرعه ای شیر می نوشد و لقمه اش را پایین می دهد و شروع می کند: ” چهار یکی چهار تا ، چهار دوتا هشت تا، چهار سه تا …..”
چند لحظه بعد پدر به آرامی می گوید: ” بسیار خوب، عالی بود.”
پسر می پرسد: ” می خواهی جدول ضرب پنج را هم برایت بگویم؟”
پدر در جواب می گوید : ” الن نه ، بعداً. حالا چرا با خواهرت نمی روید بقیه بازی رایانه ای تان را انجام دهید تا من ومادرت هم بتوانیم با هم کمی صحبت کنیم.”
مرد سوم هم وقتی که در خانه را می گشاید با صحنه ای مشابه آنچه مرد دوم دیده بود روبرو می شود. همسرش مشغول آشپزی است، فرزندانش نیز سرگرم بازی رایانه ای هستند. اما در پشت میز شام ، گفتگوی آن ها به گونه ای متفاوت پیش می رود.
مرد می پرسد: ” امروز هم مسابقه داشتید؟”
“بله”
“پیتر مخالفتی نداشت ؟”
” نه، خیلی آرام پذیرفت. دوتا مسابقه دادیم؟
” چه خوب! زیاد که گل نخوردی؟”
” چرا چندتا گل خوردم”.
” عیبی نداره. شاید بهتر باشه بیشتر تمرین کنی.”
” آره فکر کنم همینطور است.”
” می خواهی بعد از شام کمی با هم تمرین کنیم؟”
“عالیه!”
سپس از دخترش می پرسد : ” و تو چی دخترم؟”
دختر با لحنی دفاعی پاخ می دهد: “چی؟”
” روز خوبی داشتی یا نه؟”
دختر که معلوم است از موضوعی ناراحت است می گوید: ” بد نبود.”
” نظر خانم براون در مورد دو نوازی شما چی بود؟”
” دو نوازی برگزار نشد کاسی مریض بود.”
” دوباره تنگی نفس؟”
” بله فکر می کنم بله.”
” خیلی بد شد، اما لااقل می توانی آن قطعه ای را که باید بنوازی بیشتر تمرین کنی.”
” اما من از نواختن آن قطعه خسته شده ام ، پدر!”
” آره ، نواختن مکرر یک قطعه موسیقی، بعضی اوقات آدم را خسته می کند، این طور نیست؟ ”
دختر می گوید: ” دیگر نمی خواهم فلوت بزنم.”
و بدین ترتیب، گفتگوی آن ها ادامه می یابد. پدر به شکایت دخترش گوش می دهد و به او کمک می کند تا بتواند بر ناراحتی خود غلبه کند.
با توجه به تحلیل های مقایسه ای از این دست، در می یابیم که پدر ها از نظر نوع ارتباط و میزان توجه به فرزندانشان بسیار با یکدیگر متفاوتند.
پدر سوم به خوبی از جزئیات زندگی فرزندانش، از جمله نام دوستان، فعالیت های روزمره، مسائل و مشکلاتی که در مدرسه با آن ها مواجه اند خبر دارد.
این آگاهی به او امکان می دهد تا فرزندان خود را مورد حمایت عاطفی قرار دهد و آن ها را راهنمایی کند.
برعکس، پدر قبلی به جزئیات زندگی بچه هایش علاقه ای نداشت و بیش از حد به مسائل و مشکلات خویش مشغول بود وهنگامی که پسرش سعی داشت توجه او را به خودد جلب کند با او رفتاری تحقیر آمیز داشت.
بالاخره، پدر اول که جدا از فرزندانش زندگی می کرد از موضوعات و علائق زندگی آن ها چیز زیادی نمی دانست و نمی توانست گفتگویی گرم و صمیمانه با دخترش بر قرار کند.
روانشناسان سال هاست به این نتیجه رسیده اند که پدر در امر فرزندپروری، اهمیت به سزایی دارد.
شواهد روز افزون علمی امروزه آشکار ساخته است که آن دسته از پدرانی که به تربیت و پرورش فرزندانشان رسیدگی می کنند_ به ویژه آن هایی که فرزندانشان را مورد حمایت عاطفی قرار می دهند_ نقش بسزایی در سلامتی کودک ایفا می کنند.
پدران در زندگی فرزندانشان نقش هایی ایفا می کنند که مادران از عهده ی آن ها بر نمی آیند، به ویژه در زمینه هایی چون روابط با همسالان و کسب موفقیت در مدرسه.
برای مثال ، تحقیقات نشان می دهند پسرانی که از وجود پدر در کنار خود محروم اند، نمی توانند میان ابراز وجود و تسلط بر خویشتن توازن برقرار کنند. و در نتیجه ، یادگیری خویشتنداری و به تعویق انداختن ارضای نیاز ها برای ایشان دشوارتر است؛ مهارت هایی که با بزرگتر شدن پسرها و تلاش آن ها برای دوست یابی، کسب موفقیت های تحصیلی، و دستیابی به اهداف شغلی اهمیت بیشتری پیدا می کنند.
حضور مثبت پدر در موفقیت تحصیلی و شغلی دختران نیز اهمیت دارد، هر چند شواهد موجود در این زمینه از قطعیت کمتری برخوردارند.
اما شکی نیست دخترانی که پدر آنها حضوری فعال در زندگی شان دارد کمتر احتمال دارد در سنین جوانی دچار بی بندو باری جنسی شوند، و به احتمال زیاد در دوران بزرگسالی روابط سالمی با مردان خواهند داشت.